مادر یعنی؟
- ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۳۴
همینطور افراد دیگر را اگر برده میگرفت و بنده خودش
میکرد ، اگر حقوقشان را سلب میکرد بخاطر منفعت طلبی خودش بود . پس آن
علتی که در دوران گذشته بشر را وادار میکرد به سلب آزادی اجتماعی و
پایمال کردن حقوق اجتماعی دیگران ، حس منفعت طلبی او بوده است و بس .
خوب حس منفعت طلبی بشر امروز چطور ؟ هست یا نسبت ؟ بله هست ، آنکه
فرقی نکرده است . دهان بشر امروز برای بلعیدن ، اگر بیشتر از دهان بشر
دیروز باز نباشد کمتر باز نیست .
نه علم توانسته است جلوی آز را بگیرد نه تغییر قوانین . تنها کاری که
کرده این است که شکل و فرم قضیه ، را عوض نموده است ، محتوی همان
محتواست ، یک روپوش ، یک زرورق روی آن میگذارد . بشر قدیم یک موجود
موجود صریح بود هنوز به حد نفاق و دوروئی نرسیده بود . فرعون مردم را
استعباد میکرد ، رسما هم میگفت : « و قومهما لنا عابدون »( 1 ) موسی چه
میگوئی ؟ اینها بندگان ما هستند ، بردگان ما هستند . دیگر یک روپوش روی
استثمار و استعباد خودش نمیگذاشت . اما بشر امروز به نام جهان آزاد و
دفاع از صلح و آزادی تمام سلب آزادیها ، سلب حقوقها ، بندگیها و
بردگیها را دارد . چرا ؟ چون آزادی معنوی ندارد چون در ناحیه روح خودش
آزاد نیست ، چون تقوی ندارد . علی ( ع ) جملهای دارد که مانند همه
جملههای ایشان با ارزش است . راجع به تقوی است که به نظر بعضیها دیگر
خیلی کهنه شده است !
خادم الشهدایی تعریف می کرد :
چند
سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده
بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند... آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب
بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را
نداشتند. وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و
روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.
اخلاقشان
را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط
میخندیدند و مسخره میکردند و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست!
باید از راه دیگری وارد میشدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟
گفتم:
من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر
به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به
دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول
انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم
به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم.
دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در
طول مسیر هم از جلفبازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که
نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل
بودم و از شهدا کمک میخواستم...
میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آنها بیحفاظ است...
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!
به
طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آنها که
دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعار
مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.
کنار
قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این
معجزه حاج آقا! ما که اینجا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگهای
نمیبینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...
برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...
تمام
فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثل
آن پیدا نمیشود! همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم
عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...
همهشان
روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای
فرزند از دست داده ضجه میزدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست
همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به
سختی شنیده میشد. هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم.
قصد کرده بودند آنجا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از
بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم ...
به
اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست،
که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی
میکند.
هنوز بیقرار بودند... چند دقیقهای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.
سال
بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها
کردهاند و به جامعهالزهرای قم رفتهاند ... آری آنان سر قولشان به شهدا
مانده بودند."
غـمـ نوشـت :
بالـے בهید به وسـعت هـفـت آسـمـان مــرا
من هرچه مـے کنم به شهیـבان نمـے رسم
از حریم پاک آن سردار عشق/غصه ها خوردم ولی هرگز نرفتم دار عشق/
آن شهید پاک طینت رفت سوی کردگار/در بهشت پاک بازان است و در گلزار عشق/
شهد نوشین شهادت بر لب عصیان گران/کی نشید چز لب آنکس که شد غمخوار عشق /
جسم پاکش در ید آن بد سرشتان مانده است/لیک روح بی غبارش هست در دیدار عشق/
یار دیرینم جدا از من به روی خاک شام/آری آری غصه و اندوه و ماتم کار عشق/
رو تو هم جانت بسوز و دل بده ای پارسا/تا شوی همچون دلاور عاشق و بیمار عشق
خادم الشهدا محمد حسین پارسا-اسفند ماه93
""""""""""""""""""
دل نوشت:
حاجی جونم!
بیشترازنبودنت ندیدنت میسوزاندم
آنچه در ادامه می خوانید، یکی از احادیث اخلاقی شرح داده شده توسط رهبر معظم انقلاب را که در بیان فضیلت نماز شب است:
حدیث:
کان فی وصیة النبی (صلیالله علیه و آله وسلم) لعلی (علیهالسلام)َ: و عَلَیْکَ بِصَلوَةِ اللَّیْلِ وَ عَلَیْکَ بِصَلوَةِ اللَّیْلِ وَ عَلَیْکَ بِصَلوَةِ اللَّیْلِ و عَلَیْکَ بِصَلوَةِ الزَّوَالِ، و عَلَیْکَ بِصَلوَةِ الزَّوَالِ و عَلَیْکَ بِصَلوَةِ الزَّوَالِ[1]
ترچمه حدیث:
در وصیت پیامبر اکرم (صلیالله علیه و آله و سلم) بر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) آمده است: بر تو باد که به نماز شب قیام نمایی و بر تو باد که به نماز شب قیام نمایی و بر تو باد که به نماز شب قیام نمایی، و سه مرتبه دیگر گفتند که بر تو باد که به نماز زوال مبادرت نمایی و بر تو باد که به نماز زوال مبادرت نمایی و بر تو باد که به نماز زوال مبادرت نمایی.
شرح:
فقراتی از وصیت نبی مکرم به امیرالمؤمنینّ (علیهالسلام) را قبلا خواندیم، در ادامه حضرت سه مرتبه این جمله را تکرار میفرمایند: نافلۀ شب را بجا بیاور! معلوم میشود خصوصیاتی در بلندشدن در نیمه شب، سحرخیزی و عبادت کردن وجود دارد که در هیچیک از نمازهای بیست و چهار ساعت دیگر، این خصوصیات وجود ندارد؛ لذاست که بر آن تأکید شد است.
نقل قولی را از مرحوم آقای حاج میرزا علی آقا قاضی (رضوانالله علیه) نقل کردند: اوایلی که مرحوم آقای طباطبایی به نجف رفته و با ایشان آشنا شده بودند، ایشان میگفتند: در بین راه، به آقای قاضی برخورد کرد، ایشان به آقای طباطبایی اینطور توصیه میکنند: پسرم! اگر دنیا میخواهی، نماز شب بخوان! اگر آخرت میخواهی، نماز شب بخوان! یعنی اولین توصیه مرحوم میرزا علی آقای قاضی به این شاگردِ برگزیده برجسته همین نماز شب بود، دوستان بخصوص افرادی که بنیه جوانی دارند، این سفارش بسیار مهم را رعایت کنند، نگذارند نماز شب ترک بشود.
یعنی رفتار با نماز شب باید مثل نماز فریضه باشد، مادامی که قادرید و میتوانید و محذور ندارید، اضطراری ندارید، حتما مقید باشید که نماز شب را بجا بیاورید. این را بایستی همه رعایت کنند. سپس فرمودند: علیکبِصَلوَةِ الزوال، این را هم سه مرتبه فرمودند؛ به نظر میرسد، قرینه بِصَلوَةِ اللیل که قبل فرمودند، نافله ظهر است نه نماز ظهر.
نماز ظهر، فریضه است، این تأکید مربوط به نافله ظهر است. اینجاهم مرحوم آقای قاضی (رضوانالله علیه) در یکی از مکتوباتی که به بعضی از تلامذه خودشان دارند، بر نافله ظهر خیلی تکیه میکنند، میفرمایند: اینصَلوَةِ الأوابین است. تعبیر مرحوم آقای قاضی است که نافله ظهر، صَلوَةِ الأوابین است. این هم جزو نوافل بسیار مهم است.[2]
[1] - الشافی، صفحه 829
یکی از بحثهایی که در باب ولایت فقیه مطرح است ادلهی اثبات این ولایت است. احادیث فراوانی در این زمینه وارد شده که نشاندهنده دغدغهی ائمه اطهار (علیهم السلام) و توجه آنها به این امر خطیر بوده است.
یکی از این روایات که در اثبات ولایت فقیه مورد استفاده فقهای عالی مقام قرار گرفته است حدیث معروف «العلماء ورثة الانبیاء» میباشد.
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ؛ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْیُوَرِّثُوا دِینَاراً وَ لَا دِرْهَماً، وَ لکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ، أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ»[1].
از این حدیث شریف که امام صادق (علیه السلام) از پیغمبر (صلى الله علیه و آله) نقل نموده و دارای سندی صحیح میباشد، مطالب زیر قابل برداشت است:
1- علماء، وارثان انبیاء هستند.
2- انبیاء، دینار و درهم به ارث نگذاشتند.
3- انبیاء، علوم الهى را به ارث گذاشتند.
4- علوم الهى انبیاء (علیهم السلام)، به صورت احادیث، به علماء دینى توریث و به ارث گذاشته شده است.
بنابر آنچه گفته شد همانگونه که انبیاء دارای مقام خلافت و حاکمیت و ولایت بر مردم بودند؛ علماء نیز بعد از آنها این مقام و ولایت را از آنها ارث میبرند چون به تصریح حدیث مذکور علماء وارث انبیاء هستند.
علامه آیت الله جوادی آملی در اینباره میگوید: «آنچه از حدیث معروف ان العلماء ورثة الانبیاء بر میآید، همانا جعل وراثت و دستور جانشینى و فرمان وارث بودن علماى دین نسبت به احکام الهى است و جعل وراثت و انشاء جانشینى، غیر از نصب فقیهان دین شناس، چیز دیگرى نخواهد بود»[2].
ممکن است کسی اشکال کند و بگوید آنچه علماء از انبیاء ارث میبرند، علوم انبیاء است نه خلافت و ولایتشان. ارث بردنِ علمِ انبیاء چه ربطی به خلافت و حکومت علماء بر مردم دارد؟
در جواب این گروه باید گفت علومى که در ضمن احادیث ماثور، به عالمان دین میرسد، وظیفه علما را مشخص میکند؛ یعنى علومى که درباره تهذیب و تزکیه نفوس به علماى اخلاق منتقل میشود، وظیفه آنان را در تزکیه نفوس خود و تربیت نفوس دیگران معین مینماید و علومى که درباره وجوب و حرمت، حلال و حرام، قصاص و حدود و تعزیرات، جهاد، دفاع و مانند آن به فقهاء منتقل میشود، رسالت آنان را در عمل و اِعمال، و در قبول و اجراى آن احکام معلوم میکند؛ زیرا ارثِ چنین احکام اجرائى، بدون اِعمال و اجراى آنها معنا نخواهد داشت و همان گونه که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آن احکام را از طریق وحى به منظور اجرا دریافت کرد، عالمان دین، آنها را از طریق ارثِ حدیث، براى عملى ساختن، فرا میگیرند، وگرنه آنچه به عالمان دین میرسد، صرف تلاوت آیات احکام و قرائت احادیث جهاد، دفاع، حدود، تعزیرات، و نظایر آن خواهد بود و هیچ یک از این امور مزبور را «ارث» نمیگویند.
«در ارث، همواره یک نوع خلافت و جانشینى وارث نسبت به مورث مطرح است. بنابراین، احکام فقهى که در زمان انبیاء (علیهم السلام) به منظور عمل و اِعمال تلقى میشد، اکنون که آن ذوات نورانى رحلت فرمودهاند و عالمان دینى به وراثت آنان قیام کردهاند، باید همانند مورثانشان اقدام کنند تا احکام دینى، در بوته ذهن و موطن کتاب و معهد درس و قلمرو زبان، محصور نگردند؛ بلکه از علم؛ به عین آید و از گوش؛ به آغوش».[3]
پاورقی:
[1] کافی (طبع دارالحدیث)، ج1، ص 77
[2] ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، چاپ دهم نشر اسراء، ص 190
[3] همان، ص 189
پاورقی:
[1] کافی (طبع دارالحدیث)، ج1، ص 77
[2] ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، چاپ دهم نشر اسراء، ص 190
[3] همان، ص189
منبع : رهروان ولایتیکی از بحثهایی که در باب ولایت فقیه مطرح است ادلهی اثبات این ولایت است. احادیث فراوانی در این زمینه وارد شده که نشاندهنده دغدغهی ائمه اطهار (علیهم السلام) و توجه آنها به این امر خطیر بوده است.
یکی از این روایات که در اثبات ولایت فقیه مورد استفاده فقهای عالی مقام قرار گرفته است حدیث معروف «العلماء ورثة الانبیاء» میباشد.
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ؛ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْیُوَرِّثُوا دِینَاراً وَ لَا دِرْهَماً، وَ لکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ، أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ»[1].
از این حدیث شریف که امام صادق (علیه السلام) از پیغمبر (صلى الله علیه و آله) نقل نموده و دارای سندی صحیح میباشد، مطالب زیر قابل برداشت است:
1- علماء، وارثان انبیاء هستند.
2- انبیاء، دینار و درهم به ارث نگذاشتند.
3- انبیاء، علوم الهى را به ارث گذاشتند.
4- علوم الهى انبیاء (علیهم السلام)، به صورت احادیث، به علماء دینى توریث و به ارث گذاشته شده است.
بنابر آنچه گفته شد همانگونه که انبیاء دارای مقام خلافت و حاکمیت و ولایت بر مردم بودند؛ علماء نیز بعد از آنها این مقام و ولایت را از آنها ارث میبرند چون به تصریح حدیث مذکور علماء وارث انبیاء هستند.
علامه آیت الله جوادی آملی در اینباره میگوید: «آنچه از حدیث معروف ان العلماء ورثة الانبیاء بر میآید، همانا جعل وراثت و دستور جانشینى و فرمان وارث بودن علماى دین نسبت به احکام الهى است و جعل وراثت و انشاء جانشینى، غیر از نصب فقیهان دین شناس، چیز دیگرى نخواهد بود»[2].
ممکن است کسی اشکال کند و بگوید آنچه علماء از انبیاء ارث میبرند، علوم انبیاء است نه خلافت و ولایتشان. ارث بردنِ علمِ انبیاء چه ربطی به خلافت و حکومت علماء بر مردم دارد؟
در جواب این گروه باید گفت علومى که در ضمن احادیث ماثور، به عالمان دین میرسد، وظیفه علما را مشخص میکند؛ یعنى علومى که درباره تهذیب و تزکیه نفوس به علماى اخلاق منتقل میشود، وظیفه آنان را در تزکیه نفوس خود و تربیت نفوس دیگران معین مینماید و علومى که درباره وجوب و حرمت، حلال و حرام، قصاص و حدود و تعزیرات، جهاد، دفاع و مانند آن به فقهاء منتقل میشود، رسالت آنان را در عمل و اِعمال، و در قبول و اجراى آن احکام معلوم میکند؛ زیرا ارثِ چنین احکام اجرائى، بدون اِعمال و اجراى آنها معنا نخواهد داشت و همان گونه که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آن احکام را از طریق وحى به منظور اجرا دریافت کرد، عالمان دین، آنها را از طریق ارثِ حدیث، براى عملى ساختن، فرا میگیرند، وگرنه آنچه به عالمان دین میرسد، صرف تلاوت آیات احکام و قرائت احادیث جهاد، دفاع، حدود، تعزیرات، و نظایر آن خواهد بود و هیچ یک از این امور مزبور را «ارث» نمیگویند.
«در ارث، همواره یک نوع خلافت و جانشینى وارث نسبت به مورث مطرح است. بنابراین، احکام فقهى که در زمان انبیاء (علیهم السلام) به منظور عمل و اِعمال تلقى میشد، اکنون که آن ذوات نورانى رحلت فرمودهاند و عالمان دینى به وراثت آنان قیام کردهاند، باید همانند مورثانشان اقدام کنند تا احکام دینى، در بوته ذهن و موطن کتاب و معهد درس و قلمرو زبان، محصور نگردند؛ بلکه از علم؛ به عین آید و از گوش؛ به آغوش».[3]
پاورقی:
[1] کافی (طبع دارالحدیث)، ج1، ص 77
[2] ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، چاپ دهم نشر اسراء، ص 190
[3] همان، ص 189
پاورقی:
[1] کافی (طبع دارالحدیث)، ج1، ص 77
[2] ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، چاپ دهم نشر اسراء، ص 190
[3] همان، ص189
منبع : رهروان ولایتشر قدیم جاهل و نادان بود ، چون
نادان بود وقتی با بیماریها روبرومی شد،از داروی مخصوصی که تعیین کرده بود ، هیچ نتیجه نمیگرفت ولی
امروز که دانا شده کافی است که آن طرز معالجه را دور بریزد و معالجه
جدید راجای آن بیاورد . مامیخواهیم ببینیم آیا بشر قدیم که آزادی دیگران
را سلب میکرد از این جهت بود بود که نمیدانست ؟ از روی نادانی ، آزادی
را سلب میکرد ، خیر ، نادانی و دانش در او تأثیری نداشت ، از روی
دانش سلب میکرد ، بخاطر اینکه سود خودش را تشخیص میداد . آیا بشر
قدیم که آزادی و حقوق دیگران را محترم نمیشمرد ازاین جهت بود که
قوانینش اینطور وضع شده بود ؟ که تا قانون را عوض کردیم ، دیگر تمام
بشود ؟ مانند قوانین قرار دادی که بشر میگذارد مثلا در آمریکا بگویند
قانون برگدی ملغی ، همینکه گفتند قانون بردگی ملغی ، دیگر واقعا بردگی
ملغی شد ؟ یا شکل و فرمش عوض شد ، محتوی همان محتوی است . آیا علت
اینکه بشر قدیم آزادی و حقوق را محترم نمیشمرد طرز تفکر فلسفیاش بود ؟
هیچکدام از اینها نبود . فقط یک چیز و آن منفعت طلبی بود . بشر قدیم به
حکم طبیعت فردی خودش منفعت طلب بود ، سود طلب بود ، از هر وسیلهای
میخواست به نفع خودش استفاده کند . یکی از وسائل ، افراد بشر بودند ،
همانطوری که از چوب و سنگ و آهن و گوسفند و گاو و اسب و قاطر میخواست
به نفع خودش استفاده کند از انسان هم میخواست استفاده بکند ، آنوقتی که
درختی را میکاشت یا میبرید ، چیزی که دربارهاش فکر نمیکرد خود آن درخت
بود . فقط درباره خودش فکر میکرد . گوسفند را اگر چاق میکرد و آنوقتی که
سرش را میبرید چه منظوری داشت ؟