< خاطره؟ :: (معلم جاوید (طرح مطالعاتی شهید مطهری

(معلم جاوید (طرح مطالعاتی شهید مطهری

محور فراخوان مقالات ومسابقه انشاء نویسی اعلام شد-برای پوستر طرح بدهید- فامه ام ابیها

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

خاطره؟ :: (معلم جاوید (طرح مطالعاتی شهید مطهری .......................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................

دبیر خانه جدید همایش معلم جاوید- اصفهان - میدان قدس - خیابان ابن سینا- پشت بیمارستان امین - آستان درب امام

(معلم جاوید (طرح مطالعاتی شهید مطهری

محور فراخوان مقالات ومسابقه انشاء نویسی اعلام شد-برای پوستر طرح بدهید- فامه ام ابیها

(معلم جاوید (طرح مطالعاتی شهید مطهری

محور فراخوان مقالات ومسابقه انشاء نویسی اعلام شد-برای پوستر طرح بدهید- فامه ام ابیها

آدرس :www.moalemejavid1@chmai.ir/ کانال تلگرام: @moalemejavid/ کانال سروش: معلم جاوید

(معلم جاوید (طرح مطالعاتی شهید مطهری

پوستر فراخوان همایش معلم جاوید -
با 09138109484 از ساعت 19 الی 22 تماس بگیرید.

نماهنگ تصویری/ فرم /پوستر همایش هم روی از روی محل منو دانلود کنید
آدرس :www.moalemejavid1@chmai.ir
کانال تلگرام: @moalemejavid
کانل سروش: معلم جاوید



آهنگ
آهنگ اول:
..ی...
آهنگ دوم:
ی...
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
ملازمان حرم 313

حرف دل

سایت جامع فرهنگی
مذهبی شهید آوینی Aviny.com عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما AmmarName.ir
معبر سایبری فندرسک


استخاره آنلاین با قرآن کریم

['entezarezohoor d8'-'entezarezohoorb3'-'nabi'-'bnazanin'-'broya'-'byekan'-'btraffic'-'bbcnassim']

سوپر کد مرجع کد و قالب های زیبا

گردا سایبری خیبر

Google Pagerank, SEO tools images/bjrzvdqp1

مرجع معرفی و نقد معارف آیین یهود، مبانی صهیونیسم و سیاست های ضداسلامی فرق و جریان های معاند

پیوندها
همایش
:
:

خاطره؟

گروه فرهنگی صبح امید | جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۲۰ ب.ظ

خادم الشهدایی تعریف می کرد :                    

چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.
اخلاق‌شان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!
باید از راه دیگری وارد می‌شدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم.
دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...
می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است...
از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!!
به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...
برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد...
همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم ...
به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند.
هنوز بی‌قرار بودند... چند دقیقه‌ای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند ... آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند."

 تصاویر درخشان, جداکننده متن درخشان, جلیتر

غـمـ نوشـت :

بالـے בهید به وسـعت هـفـت آسـمـان مــرا
من هرچه مـے کنم به شهیـבان نمـے رسم

  • گروه فرهنگی صبح امید

کد ِکج شدَنِ تَصآویر