بسته شعری ویژه شهادت حضرت زهرا (س)
گروه فرهنگی صبح امید | شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۲ ق.ظ
اشعار فاطمی؛
زیباترین سروده های فاطمی را در این گزارش بخوانید.
به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛شاعران با زبان شعر، عشق و ارادت خود را به بهترین بانوی عالم؛ حضرت فاطمه الزهرا (س) به تصویر می کشند. ما نیز به مناسبت شهادت آن یگانه بانوی اسلام، بخشی از اشعاری که در وصف ایشان سروده شده را در این گزارش آورده ایم.
شب بود و می رفتند مادر را بشویند
با اشکها جان پیمبر را بشویند
شب بود و گیسوی سپیدش را ندیدند
با اینکه باید ابتدا سر را بشویند
تطهیر می شد آب در واقع چرا که
با آب بی معنی ست کوثر را بشویند
باران ضرر دارد برای یاس سالم
اینها چگونه یاس پرپر را بشویند؟؟؟
گیرم که شستند و به خاکش هم سپردند
فردا چگونه پهلوی در را بشویند؟
مهدی رحیمی
با این سکوت، حال على را نگاه کن
جانم بگیر و حال مرا رو به راه کن
زهرا بلند شو که حسن نیمه جان شده
رحمى به حال بدِ این قرص ماه کن
این بچه ها بدون تو دق مرگ مى شوند
فکرى براى خانه ى بى سر پناه کن
باشد بخواب.. و خواب ز چشمان من ببر
باشد بخواب و روز على را سیاه کن
گیرم که ظرف حسینت پر آب شد
فکرى براى تشنگىِ قتلگاه کن...
آرمان صائمی
شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمیاُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد
غرورم را شکسته خندهی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمیاُفتد
جماعت داشت میآمد دلم لرزید میگفتم
که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمیاُفتد
کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم
که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه میاُفتد
نشد حائِل کند دستش گرفته بود چادر را
که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمیاُفتد
به رویِ شانهام دستی و دستی داشت بر دیوار
به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمیاُفتد
سیاهی رفت چشمانش سیاهی رفت چشمانم
وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمیاُفتد
میانِ خاک میگردیم و میگویم چه ضربی داشت
خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمیاُفتد
دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم، گیرم
تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمیاُفتد
حسن لطفی
"الجار ثم الدار" شد رمز دعایت
دیدم که می لرزید آهسته صدایت
شهری که می سوزد خودش از بغض و کینه
می ریزد آخر هیزم و آتش به پایت
قدر تو را مولا فقط می داند ای عشق
جاهل نمی فهمد تو را ای بی نهایت
حتی گذشتی از همان نان و نمک ها
می شد فقیری بین سفره هم غذایت
در مهربانی و وفا بیانتهایی
ای که دلیل خلق دنیا ابتدایت
عرش خدا از خانه ی تو نور برداشت
از گردش دستاس و شور ربنایت
آخر بجای بوسه پیغمبر، آتش
افتاد بر آن خانه شد کربُبلایت
مولا فقط وصف تو را می گفت زهرا
ای که همه هستیِ عالم شد فدایت
یک عمر اگر ما از غریبیات بگوییم
پایان ندارد ماتم بی انتهایت
سید امیرحسین خوشرو
نیمه شب، اشک، عزا، آه چه غوغا شده بود
مجلس ختم علی بود که برپا شده بود
گریه کن: دیدهٔ خونبار ولی الله و
روضه خوان: چشم کبودی که معمّا شده بود
هق هق گریه و مولای صبوری، ای وای
راز جانسوزترین حادثه اِفشا شده بود
بازویی را که نود روز ز مولا پوشاند
در شب پر زدنش، قاتل مولا شده بود
آه تا صبح دگر دیدهٔ او باز نشد
درد پهلو دگر انگار مداوا شده بود
دست میشُست ز جان، لحظه به لحظه مولا
گر چه زهرا خودش از قبل مهیّا شده بود
بر علی آن شب جانکاه چهل سال گذشت
بعد از آن قامت خیبرشکنش تا شده بود
همه گفتند علی عاقبت از پا افتاد
هر چه شد، آه پس از رفتن زهرا شده بود
یوسف رحیمی
سایه ای بوده بر این لانه ولی دیگر نیست
مادری بوده در این خانه ولی دیگر نیست
مرد این خانه همان فاتح خیبر بوده
پهلوانی که دگر پا شدنش باور نیست
آنقدر تا شده این ساقه ی بی آلاله
که گمانم قد و بالا ز علی خم تر نیست
عکسی از چادر خاکی به خیالش مانده
دگر این حیدر بی فاطمه آن حیدر نیست
در این خانه محل سجده ی احمد بود
حیف آخر در این خانه دگر آن در نیست
پشت در، در زده اند و بچه ها نا آرام
که جواب در دهد که خانه را یاور نیست؟
وای از آن روزی که این خانه پر از آتش شد
آه...، دیگر خبر از گلپرِ در بستر نیست
خانه ویران شده و مردم شهر آرامند
همه هستند ولی؛ دختر پیغمبر نیست
سید رضا محبوبی
رفتی و پژمردنم و ندیدی
رفتی زمین خوردنم و ندیدی
تو کوچه ها راه من و می بندن
همه دارن به شوهرت می خندن
یه فکری هم به حال بچه ها کن
یه سر بیا زندگیم و نیگا کن
اگه بیای منم قرار می گیرم
میرم برات چند تا انار می گیرم
اگه بیای با دل بی غم می ریم
اصلا از این مدینه باهم بریم
بازم بمون و دست به پهلو بگیر
عیبى نداره از على رو بگیر
کارم شده یه گوشه ای ببارم
بچه هات و سر خاکت بیارم
دل من از همه کنار می گیره
حالا علی دست به دیوار می گیره
میشه بیای دو قطره زمزم بدی
یه ظرف آب بیاری دستم بدی
چه مادری ز دخترم گرفتند
خواب و ز چشمای ترم گرفتند
این چادر پاره منو می کشه
این خون گوشواره منو می کشه
بلند شو دستات و حنا بذارم
تابوتتو بگو کجا بذارم؟!!
تو خونه یاد اون روزا می افتم
برم بیرون تو کوچه ها می افتم
بی مادری نصیب دخترم شد
خبر داری چه خاکی بر سرم شد
خیر نبینه اون که به ما جفا کرد
ما دو تا رو از همدیگه جدا کرد
تو چشم تو زد چشم و پرآب کرد
خونش خراب که خونه مو خراب کرد
نقشه کشیدن مبتلامون کنن
کی فکر می کرد یه روز جدامون کنن
علیاکبر لطیفیان
- ۹۵/۱۲/۰۷