زدواج_یا_اش
یک استادی داریم(خانم) که رتبه ی اول نخبه کشوری در رشته مدیریت هستن و دکتری مدیریت داره واستاد و پژوهشگر و داور و چی و چی هستن؛خیییلی هم جوونه،حدود ۳۰_۳۲ سال نهایتاً
خب تا اینجا همه چیز عالیه
حالا میرسیم به اینکه منه جوون وقتی یه نگاه به این میکنم که آره خب منم میتونم همچین موفقیت هایی داشته باشم و به این مقام های عالی برسم خب چرا نرسم؟
خب تا اینجا هم اشکالی نداره خیلی هم خوبه اگه فعال باشم
فقط مشکل اینجاست که وقتی مسئله ازدواج و تشکیل خانواده رو با رسیدن به این موفقیت ها، توی ذهنم مقایسه میکنم میبینم فعالیتم توی اجتماع بیشتر از تشکیل خانواده برام جذاب و خوشاینده و حتی انگار مهمتر از تشکیل خانواده است(گرچه به خانواده بیشتر معتقدم تا فعالیت اجتماعی،فقط تصور ذهنی رو دارم میگم)
با توجه به چیزی هم که من از دوستان و اطرافیانم دیدم اونها ادامه تحصیل و شغل و فعالیت اجتماعی و... رو بر تشکیل خانواده مقدم میدونند(به جز برخی)
یک دوستی دارم که متاهله و یه چند سالی هست که ازدواج کرده و میگه میخواد اول شاغل بشه بعد بچه دار بشه یعنی تو سن۲۸ سالگی!
بماند که کله اش باد داره و فکر میکنه هروقت دلش خواست میتونه بچه دار بشه ولی در کل حرف اینه که انگار توی جامعه امروزی ما زن داره تبدیل به نیروی کار و منابع انسانی میشه تا نقش اصلی ای که باید داشته باشه
نمیگم زن نباید شاغل بشه،نمیگم نباید تو جامعه حضور داشته باشه
اتفاقاً خیلی هم موافقم
فقط نباید این موضوع فرهنگ سازی بشه که بله خانم محترم برای شما کار و تحصیل افتخاره نه ازدواج
در حالیکه هدف و موفقیت اصلی هرکسی توی زندگیش ازدواج صحیح هست،نقش حیاتی زن توی خانواده با هیچ چیز دیگه ای قابل مقایسه نیست وگرنه زن و شوهر میتونند دوشادوش هم برای ساختن زندگی شون باهم با انگیره و هدف مشترک تلاش کنند و فعالیت داشته باشند.
لعنت به اون پشت تریبون و میکروفن وتلویزیون و... که زن شاغل در بیرون از منزل رو سرتر از خانه دار جلوه میده و باعث همچین تفکراتی توی جامعه میشه!
- ۹۵/۰۸/۰۵