یه حورده تاریخ؟
گروه فرهنگی صبح امید | پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۰۴ ق.ظ
روزی برای دیدن آقا سید به منزلشان رفتم . مادر سید گفت که او مجروح شده . به زودی مرخص می شود و به خانه بر می آید.
چند روز بعد برای عیادتش رفتم . چهره اش با آن ریش های انبوه و مو های بلند شبیه میرزا کوچک خان شده بود .
با آقا سید شوخی داشتم . آن شب خیلی با هم گفتیم و خندیدیم . بعد گفتم :《 شما شهید نمی شوی ، بی خودی این قدر تلاش نکن ! 》
تیر خورده بود به پهلوی سید . روده اش را سوراخ کرده بود ؛ چون داخل بدن ترمیم شدنش مشکل بود ، سوراخی روی بدنش ایجاد کرده بودند . روده به کیسه ای متصل شده بود .
به شوخی گفتم :《سید ، این دیگه چه وضعیه ،این بوی بد ما رو خفه کرد!》
آقا سید خندید و گفت :《 اگر بوی گند باطن ما نمایان شود ، همه از ما فرار می کنند . حالا باز خوبه که این بوی ظاهری مانع از بروز بوی گند باطن می شود . 》
این جمله او مرا به فکر فرو برد . آقا سید در حال شوخی هم یک معلم به تمام معنا بود .
زندگی نامه و خاطرات ذاکر شهید سید مجتبی علمدار /گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
اللهم عجل لولیک الفرج
- ۹۵/۰۱/۰۵