روی خط کتاب آزادی معنوی-82
چند ماه یک وقت دیدند آمد در حالی که بچهای در بغل دارد . گفت یا
امیرالمؤمنین ! طهرنی مرا پاکیزه کن ، گفتی عذر من این بچه است ، بچه
بدنیا آمد ( این اقرار دوم ) . فرمود : حالا اگر ما تو را سنگسار بکنیم ،
این بچه چه تقصیر دارد ؟ او مادر میخواهد ، شیر مادر میخواهد ، پرستاری
مادر میخواهد حالا برو این بچه بتو احتیاج دارد . برگشت در حالی که
ناراحت بود . بعد ازیکی دو سال آمد بچه هم همراهش بود . یا
امیرالمؤمنین ! طهرنی ، بچه دیگر شیر نمیخورد ، احتیاج به شیر خوردن
ندارد ، بزرگشده است ، مرا پاکیزه کن . فرمود نه ، این بچه هنوز به
مادر احتیاج دارد ، برو . این دفعه که دست بچهاش را گرفت و رفت اشک
میریخت و میگفت : خدایا این سومین بار است که من آمدم پیش امام تو ،
پیش خلیفه مسلمین تا مرا پاکیزه کند و هر نوبتی مرا به بهانهای رد میکند
. خدای من این آلودگی را نمیخواهم ، من آمدهام که مرا سنگسار بکند و
بدینوسیله پاک شوم . اتفاقا عمرو بن حریث که آدم منافقی هم هست ،
چشمش افتاد به این زن در حالی که میگوید و میرود . گفت چه شده ، چه خبر
است ؟ گفت یک چنین قضیهای دارم . گفت بیا من حلش میکنم ، بچه را بده
بمن ، من متکفل اومیشوم ، غافل از اینکه علی ( ع ) نمیخواهد اقرار چهارم
را از او بگیرد . یک وقت دیدند این زن با بچه و عمر و بن حریث برگشت
، یا امیرالمؤمنین طهرنی من زنا کردهام ، تکلیف بچهام هم روشن شد ، این
مرد قبول کرده که او را بزرگ کند ، مرا پاکیزه کن . امیرالمؤمنین
ناراحت شد که چرا قضیه به اینجا کشید .
این نیروی ایمان و مذهب است که در عمق وجدان انسان چنگ
- ۴ نظر
- ۳۱ تیر ۹۵ ، ۰۸:۴۱