روی خط کتاب آزادی معنوی-29
سعدی در گلستان میگوید دو تا برادر بودند یکی توانگر و دیگری درویش .
توانگر به قول او در خدمت دیوان بود ، خدمتگزار بود ، ولی آن درویش یک
آدم کارگر بود و به تعبیر سعدی از زور بازوی خودش نان میخورد . میگوید
برادر توانگر یک روز به برادر درویش گفت برادر ! تو چرا خدمت نمیکنی
از این مشقت برهی ؟ تو هم بیا مثل من در خدمت دیوان تا از این رنج و
زحمت و مشقت ، از این کارگری ، از این هیزم شکنی ، از این کارهای بسیار
سخت رهایی یابی . میگوید برادر درویش جواب داد : تو چرا کار نمیکنی تا
از ذلت خدمت برهی ؟ تو به من میگویی تو چرا خدمت نمیکنی تا از رنج و
مشقهت کار برهی ، من به تو میگویم تو چرا کار نمیکنی ، متحمل رنج و
مشقت نمیشوی تا از ذلت خدمت برهی ؟ این ، خدمت را با آن همه مال و
ثروت و تواناییای که دارد ولی چون خدمت است ، چون سلب آزادی است ،
چون خم شدن پیش غیر است ، ذلت تشخیص میدهد . بعد میگوید : خردمندان
گفتهاند که نان خود خوردن و نشستن به که کمر زرین بستن و در خدمت دیگری
ایستادن .
به دست آهن تفته کردن خمیر |
به از دست بر سینه پیش امیر |
در این زمینه خودتان ممکن است مطالب زیادی بدانید . من میخواهم شما
این را از جنبه روانشناسی تحلیل بکنید . این حه حسی است در بشر که رنج و
زحمت و مشقت و کار کردن و هیزم شکنی و فقر و مسکنت و همه اینها را
ترجیح میدهد بر اینکه دست به سینه پیش کسی مانند خود بایستد . اسم این
را هم اسارت میگذارد ، میگوید
- ۹۵/۰۱/۰۱